یکم- رو به شاه کردم و گفتم: آقا! ننگتان باد. مگر ملت چه می خواستند؟ کمی آزادی. رو به شاه کردم و گفتم: خجالت نکشیدی شاملو را به زندان انداختی؟ و بزرگ علوی را؟ و شریعتی را؟ و صمد بهرنگی را؟ سرش را به زیر انداخت. پاسخی نداشت. اصلاً وقتی تاریخ به قضاوت می نشیند، زبان در کام داری و کسی صدایت را نمی شنود. میدانی چرا آقا؟ شاه جواب نداد. نمی توانست جواب بدهد. گفتم به خاطر اینکه نگذاشتی صدای کسی شنیده شود آقا.
دوم - رو به ما کرد و گفت: من به عنوان رهبر مسلمین جهان از مردم می خواهم مشت محکم به استکباربزنند. نماینده خدا در روی زمین بود. به چشمانش نگاه کردم. سوال نپرسیدم. او همیشه متکلم وحده بوده. یاد شاه افتادم و سوالاتی که تاریخ از او می کرد. در دل گفتم: به زودی به تاریخ خواهی پیوست. آنوقت ما هی سوال می کنیم. این ما که می گویم یعنی تاریخ. می شوی مثل شاه، روسیاه. تاریخ می پرسد: چرا تاج زاده را به زندان افکندی؟ و بهزاد نبوی را؟ و میردادمادی را؟ سرت را به زیر خواهی انداخت. پاسخی نداری. اصلاً وقتی تاریخ به قضاوت می نشیند، زبان در کام خواهی داشت و کسی صدایت را نمی شنود. میدانی چرا آقا؟ به خاطر اینکه نگذاشتی صدای کسی شنیده شود. می شوی همرنگ عمامه ات آقا
سوم - بیست و دوم بهمن ماه سبز می شویم. تقابل سبز وسیاه دیدنی می شود آقای خودکامه. از مردم بیشتر می ترسی یا از قضاوت تاریخ؟
.
پاسخحذف.
به زودی به تاریخ خواهد پیوست
بهار خواهد آمد
و رو سیاهی
برای ذغال
...
واقعا از مردم بیشتر می ترسه یا از قضاوت تاریخ یا خدایی دستاویزش کرده ؟؟
پاسخحذفاین روزها نشانه های تغییر ماهیت هولناکش رو توی آینه دیده یعنی ؟؟
اگه بدونی چقدر خوبه که دوباره هستی , پر از شور و واژه ...
پاسخحذفنمی شه دست اون "بیم موج" بدون جزر و مد رو هم بگیری دوباره بیاریش تو این طوفان ؟ D:
جاش خالیه !
تاریخ می پرسد: چرا تاج زاده را به زندان افکندی؟ و بهزاد نبوی را؟و میر دامادی را؟
پاسخحذف.
.
و زید آبادی را
و امین زاده را
و بهشتی را
و شهاب طباطبایی را
و تاج بخش را
و مادران عزادار را
و فرزندان بی نشان را
و همه را
و همه را
و همه را
.
.
.
خوبی ؟
پاسخحذفمن همينجوري هم به سختي مي تونستم اين جا کامنت بذارم
پاسخحذفواي به حالا که ديگه فيلت هم تَر شده ! :دي
:-w
روزی را میبینم که آیت الاغ بره تو پوست گوسفند و از ایران فرار کنه. به مقصد لبنان با ونزوئلا یا جزایر قمر ، شایدم . . ..
پاسخحذفسکوت نکن ...
پاسخحذفصداي تو رساترين صداست ...
با اينکه عاشق بي پرده نوشتنتم ولي علي الحساب يه کم آروم تر بنويس ..
پاسخحذفزبونم لال خودتو فيلتر نکنن اين بار !
تو بنويس !
از در و تخته بنويس اصلاً !
ما خودمون مي خونيم ذهن تو رو ..
فقط يه خواهش ..
پاسخحذفتو ديگه از اميد واهي ننويس ...
از واقعيت بنويس ..
و از حقيقت ..
اميد واهي از نا اميدي بيشتر آزار ميده منو ..
اين پست ابر چند ضلعي رو بخون ..
پاسخحذف"يه مشت گندم پاي برج آزادي"
http://abrechandzelee.persianblog.ir/post/60/
.
.
.
دوست دارم نوشته هاشو ..
مثل نوشته هاي تو ..
بمباران کامنت کردم اين جا رو !
پاسخحذفنصفه شبي ديواري کوتاه تر از اين فضاي نرده کشي شده پيدا نکردم غر بزنم !
...
اگه اينجا فعاليت ميکردي شک نميکردم اينو تو نوشتي ! :دي
پاسخحذفhttp://irangreenvoice.com/article/2010/feb/22/1529
بس که سبک نوشتش عين توئه ..
نوع ادبياتش ..
بازي با واژه هاش ..
نگارشش ..
حتي اون لجاجت و عصبانيتي که تو سطرهاي نوشته موج ميزنه ..
حالا راستشو بگو
کار تو نيست ؟! :))