۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

22 بهمن

یکم- رو به شاه کردم و گفتم: آقا! ننگتان باد. مگر ملت چه می خواستند؟ کمی آزادی. رو به شاه کردم و گفتم: خجالت نکشیدی شاملو را به زندان انداختی؟ و بزرگ علوی را؟ و شریعتی را؟ و صمد بهرنگی را؟ سرش را به زیر انداخت. پاسخی نداشت. اصلاً وقتی تاریخ به قضاوت می نشیند، زبان در کام داری و کسی صدایت را نمی شنود. میدانی چرا آقا؟ شاه جواب نداد. نمی توانست جواب بدهد. گفتم به خاطر اینکه نگذاشتی صدای کسی شنیده شود آقا.
دوم - رو به ما کرد و گفت: من به عنوان رهبر مسلمین جهان از مردم می خواهم مشت محکم به استکباربزنند. نماینده خدا در روی زمین بود. به چشمانش نگاه کردم. سوال نپرسیدم. او همیشه متکلم وحده بوده. یاد شاه افتادم و سوالاتی که تاریخ از او می کرد. در دل گفتم: به زودی به تاریخ خواهی پیوست. آنوقت ما هی سوال می کنیم. این ما که می گویم یعنی تاریخ. می شوی مثل شاه، روسیاه. تاریخ می پرسد: چرا تاج زاده را به زندان افکندی؟ و بهزاد نبوی را؟ و میردادمادی را؟ سرت را به زیر خواهی انداخت. پاسخی نداری. اصلاً وقتی تاریخ به قضاوت می نشیند، زبان در کام خواهی داشت و کسی صدایت را نمی شنود. میدانی چرا آقا؟ به خاطر اینکه نگذاشتی صدای کسی شنیده شود. می شوی همرنگ عمامه ات آقا
سوم - بیست و دوم بهمن ماه سبز می شویم. تقابل سبز وسیاه دیدنی می شود آقای خودکامه. از مردم بیشتر می ترسی یا از قضاوت تاریخ؟

۱۳ نظر:

  1. .
    .
    به زودی به تاریخ خواهد پیوست
    بهار خواهد آمد
    و رو سیاهی
    برای ذغال
    ...

    پاسخحذف
  2. واقعا از مردم بیشتر می ترسه یا از قضاوت تاریخ یا خدایی دستاویزش کرده ؟؟
    این روزها نشانه های تغییر ماهیت هولناکش رو توی آینه دیده یعنی ؟؟

    پاسخحذف
  3. اگه بدونی چقدر خوبه که دوباره هستی , پر از شور و واژه ...
    نمی شه دست اون "بیم موج" بدون جزر و مد رو هم بگیری دوباره بیاریش تو این طوفان ؟ D:
    جاش خالیه !

    پاسخحذف
  4. تاریخ می پرسد: چرا تاج زاده را به زندان افکندی؟ و بهزاد نبوی را؟و میر دامادی را؟
    .
    .
    و زید آبادی را
    و امین زاده را
    و بهشتی را
    و شهاب طباطبایی را
    و تاج بخش را
    و مادران عزادار را
    و فرزندان بی نشان را
    و همه را
    و همه را
    و همه را
    .
    .
    .

    پاسخحذف
  5. من همينجوري هم به سختي مي تونستم اين جا کامنت بذارم
    واي به حالا که ديگه فيلت هم تَر شده ! :دي
    :-w

    پاسخحذف
  6. روزی را میبینم که آیت الاغ بره تو پوست گوسفند و از ایران فرار کنه. به مقصد لبنان با ونزوئلا یا جزایر قمر ، شایدم . . ..

    پاسخحذف
  7. سکوت نکن ...
    صداي تو رساترين صداست ...

    پاسخحذف
  8. با اينکه عاشق بي پرده نوشتنتم ولي علي الحساب يه کم آروم تر بنويس ..
    زبونم لال خودتو فيلتر نکنن اين بار !
    تو بنويس !
    از در و تخته بنويس اصلاً !
    ما خودمون مي خونيم ذهن تو رو ..

    پاسخحذف
  9. فقط يه خواهش ..
    تو ديگه از اميد واهي ننويس ...
    از واقعيت بنويس ..
    و از حقيقت ..
    اميد واهي از نا اميدي بيشتر آزار ميده منو ..

    پاسخحذف
  10. اين پست ابر چند ضلعي رو بخون ..
    "يه مشت گندم پاي برج آزادي"


    http://abrechandzelee.persianblog.ir/post/60/
    .
    .
    .
    دوست دارم نوشته هاشو ..
    مثل نوشته هاي تو ..

    پاسخحذف
  11. بمباران کامنت کردم اين جا رو !
    نصفه شبي ديواري کوتاه تر از اين فضاي نرده کشي شده پيدا نکردم غر بزنم !
    ...

    پاسخحذف
  12. اگه اينجا فعاليت ميکردي شک نميکردم اينو تو نوشتي ! :دي
    http://irangreenvoice.com/article/2010/feb/22/1529

    بس که سبک نوشتش عين توئه ..
    نوع ادبياتش ..
    بازي با واژه هاش ..
    نگارشش ..
    حتي اون لجاجت و عصبانيتي که تو سطرهاي نوشته موج ميزنه ..
    حالا راستشو بگو
    کار تو نيست ؟! :))

    پاسخحذف