۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

مهدی بیا

من به امام زمان باور نداشتم و آنرا مزخرفی میدانستم که کلیه نظام های ایدولوژیک برای بقای خود به خورد ملت میدهند. اما امروز بعد از کمی تعمق فهمیدم که امام زمان واقعیت دارد. این لجام گسیختگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و این اضمحلال اخلاقی را دستی نامرئی باید، تا از متلاشی شدنش جلوگیری نماید. وقتی هیچ چیز سرِ جای خودش نیست و نظام همچنان پابرجاست، حتماً مهدی موعودی هست که نظام را بیمه کرده است. ای به قربان اون شمشیر خون ریزت بروم، گردن ما باریک تر از موست. بیا و گردن ما را بزن. خونها بریز و دنیا را از پلیدی ها شستشو بده. شمشیر تو ارجح است به طناب داری که آقایان به نام تو بر پا داشته اند. پس این جمعه کی می آید مهدی جان؟ تو چرا در شب جمعه مانده ای؟ بیا و دریای خون به پا کن. وقتی که جانشینت خون ریز است تو سلطان خون ریزها خواهی بود. ای جان تمامِ آدمیان به فدایت. اصلاً جان انسان مگر در مقابل تو ارزش دارد؟ مهدی! جمعه ها از پسِ هم میروند و می آیند و تو همچنان از نظرها پنهانی. از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان که منتظرانت را جر داده ای با این همه وقفه. منتظران جر واجر به چه درد تو می خورند حاج مهدی! ( نمیدانم مکه رفته ای یا نه، ولی اگه نرفته ای هم مشکلی ندارد. ما سالهاست که به بقال سرِ کوچه هم می گوییم حاجی. تو که جای خود داری). راستی! این نامه را میخواستم برایت ای میل کنم. ولی گفتم شاید فرصت نکنی که به آن پاسخ دهی. پس به مسول دفترت در چاه جمکران سپردم. آنجا نامه زیاد است. دورِ کاغذ را به سبکِ نامه های عاشقانه کمی نیم سوز کرده ام تا قابل تشخیص و متمایز از دیگر نامه ها باشد.رونوشتی از نامه را هم در دنیای مجازی منتشر می کنم. مردانگی کن و خودت بخوان و ترتیب اثر بده. مرا جزو همان سیصد و سیزده نفری قرار بده که همراه و همگام تو مخالفان را از دم تیغ میگذرانیم. فکر نکن که از کتک خوردن این روزها عقده ای شده ام.نه! ما سالهاست که کتک می خوریم. اصلاً سرخی صورت ما جای سیلی دائمی حاکمان است که نواخته میشود و صدای زنگی در گوشمان می پیچد. آخ که چه لذتی داره نگاه ملتمسانه مردمی که وحشت زده به برق شمشیرت خیره می شوند. تیغ و خون سالهاست با همند. اصلاً دشنه، تشنه خون است. برای همین بر تن می نشیند تا از خون سیراب شود. می دانی چرا دشنه همیشه تشنه است؟ خون مثل آب دریا شور است. رفع عطش نمیکند. وسوسه می شوی و هی می نوشی و می نوشی و باز تشنه ای. پایانی بر خونریزی دشنه نیست. بیا! این جمعه بیا که نماینده ات در روی زمین این روزها تنها شده. بیا که علی تنهاست. دشنه و سید علی و تو! معجونی که بوی خون می دهد...

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

بحث هایی فلسفی در باب خدا

-انسان سالهاست که قربانی لج ولجبازی خدا و شیطان است.
-دو برابر تعداد آدمهای روی زمین خدا وجود دارد! آدمها اول خودشان را میپرستند و بعد خدا را.
-به گاهِ انتخاب، آدم همیشه خودش را انتخاب می کند و بعد خدا را
-به گاهِ گناه، آدم اول گناه را انتخاب می کند و بعد خدا را
-و به گاهِ لذت آدم اول لذت را انتخاب می کند و بعد خدا را
-خدا همیشه آخرین گزینه است به جز مواقع مشکلات. به عبارتی: خدا =حمال مشکلات
-در وجود خدا لذتی نیست و در وجود گناه چرا
-خدا هم خداوندهای قدیم. اصولاً درزمان قدیم همه چی بهتر بوده حتی خدا
-زرتشتی ها می گویند :"خدا" یعنی " به خود آ" ( به خودت بیا) و این " به خود آمدن" شغل انبیاست
-چون مردم حرف خدا را نمی فهمیدند و خدا حرف مردم را ،پس از میان مردم پیامبرانی برانگیخت که به زبان مردم با آنها سخن بگویند، ولی مشکل از آنجایی آغاز شد که مردم حرف پیامبران را هم نمی فهمیدند. تعداد مردم بیشتراز پیامبران بود و دموکراسی حق را به مردم میداد. خدا خشمگین شد و گفت:" اکثرهم لایعقلون" وبه این ترتیب پیامبران برنده شدند.
-خدا می خواست جای حق بنشیند، ولی روی آن نشست. سالهاست که کسی صدای حق را نشنیده.
-اگر من امتحانام رو قبول بشم زحمت خودم بوده، ولی اگه بیفتم خداست که حواسش به من نبوده.
-خدا هم خود پرست است. به هر حال هرکس خدایی دارد
-حکایت خدا شبیهِ موشیِ که جلوی آینه رفت و گفت:" موش بخوره تورو". خدا هم جلوی آینه رفت و گفت:" فتبارک الله احسن الخالقین".
-خدا آنقدرها هم که می گویند بزرگ نیست.
-خدا، شیطان را به آدم فروخت و در دلش گفت: " نو که میاد به بازار، کهنه میشه دل آزار". از آن روز انسان و شیطان سرِ جنگ دارند.
-خدا سردش شد. پس بخاری خود را روشن کرد تا از سرما نمیرد. هیزم او به پایان رسید. پس آدم شد هیزم او. تاگور خیال می کند که هر کودکی که به دنیا می آید نشانه این است که خدا هنوز از انسان نا امید نشده. هر کودکی که به دنیا می آید، زغالی است برای هیزم بخاری خدا.چه فرقی می کند اسم بخاری، ایران رادیاتور باشه یا جهنم؟
-و خدا تنها آدمیِ که میشه اینقدر راحت باهاش شوخی کرد بدونِ اینکه از دستت ناراحت بشه. نتیجه گیری اینکه: خدا با جنبه ترین آدمِ رویِ زمینه
پی نوشت: به سفارش پرند، نوشته ای پر از خدا و ساختار شکنی

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

رسوا

می فرماید : خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی. بروجردی را گذاشته بودند روبری روح الشیطان حسینیان. هر یک به زعم خود دیگری را تائید می کرد. مناظره دو بز اخفش که هی سر به تائید تکان می دهند. جریان فتنه را به هجده تیر بردند. با این تحلیل روح الشیطان موافقم. عقیده دارم که بعد از شکستهای متوالی تمامیت خواهان، تصمیم در سطح کلان گرفته شده تا با سیاست گام به گام تمام نهادهای مدنی از دست اصلاح طلبان خارج شود و به این مهم نائل شدند. با رد صلاحیت گسترده نیروهای اصلاح طلب به فتنه خود ادامه دادند. اما اشتباه استراتژیک آنها در خرداد ماه امسال هر چه رشته بودند را پنبه کرد. من نمیدانم کدام عاقلی چندین میلیون تقلب میکند تا تشت رسوایی اش اینچنین از بام برافتد و مردم به خیابانها بیایند و یکصدا مرگ و پایان این دیکتاتوری را بخواهند. بله آغای حسینیان. فتنه شما سالهاست که آغازیدن گرفته. از زمان قتل های زنجیره ای. زمانی که خود را قاتل معرفی کردید. شما که به سلاخی اندیشه و اندیشمند رفته اید و اینک به سلاخی مردم عادی بازآمده اید. از پستوهایی که با جانیانی چون شریعتمداری و فلاحیان و پورمحمدی و سعید امامی و مصباح و مصباح ها از یک آبشخور فکری هی در کوس مرگ می زنید و صدا در گلو انداخته اید به ضرب گلوله و چماق به این همه نامردمی ادامه می دهید. وقتی رفیق شفیق شما داروی نظافت را سر کشید همین نظام مقدس شما او را جاسوس بیگانه خواند و شما شهیدش خواندید. در مراسم ختمش شرکت کردید و قول دادید که راهش را ادامه دهید. اگر او جاسوس نیست که نظام مقدس دروغ می گوید و اگر او جاسوس است که شما دروغ میگویید. و از کجا معلوم نه که شما یا نظام مقدس در صورت قبول هر یک از پیش فرضها، بارها دروغ به خورد ملت نداده باشید؟ میبینی آغای حسینیان! تشت رسوایی شما سالهاست که بر زمین افتاده. ولی صدایش در فریاد شمایانی که بر طبل مرگ می کوبید گم شده است.

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

مردم

آسمان شهر ما این روزها
گشته مملو از غبار ِ دودها
غم زمین و آسمان را برده است
مردم شهری که سیلی خورده است
مردمی که رنجهاشان دایمی است
شهرشان از مرهم غم ها تهیست
مردمی که درد را هر روز و شب
می کنند تکرار چون احساس تب
مردمِ ِ خسته ز استبداد دین
خشم و عصیان از براشان در کمین
مردمی چشمان به در،در انتظار
مردم ِ رنج و غم و دل بی قرار
مردم ِ چون کوه های استوار
خسته از تکرارهای بیشمار
مردم ِ پایانِ بزم ِ حاکمان
حاکمانِ جهل و تزویر عیان
حاکمان ننگ و نیرنگ و دغل
حاکمانِ پل خرابِ پشتِ سر
حاکمان ِ اسمِ مردم لقلقه
نیست رنج مردمان را دغدغه
مردمی که آسمان لوحِ سپید
پاک خواهند کرد زِ حکام پلید

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

حق انتخاب

مامور نیروی انتظامی که آدم فرهیخته ای به نظر می رسید به پسرک حمله کرد و گوشه ای از خیابون گیرش انداخت. گفت: ای اغتشاشگر! باتوم را به کجایت حواله کنم؟ پسرک گفت: باسنم از همه جام گوشتش بیشتره و دردش کمتر. اگه میشه اونجا.جاشم امنه. مطمئن باشید. مامور فرهیخته گفت: برقی باشه یا ساده؟ پسرک گفت؟ مگه فرقی می کنه؟ مامور فرهیخته گفت: آره. برقیاش ویبره داره. پسرک گفت ؟ مگه موبایله؟ مامور فرهیخته گفت: نه! خیلی کارکردش فرق می کنه. پسرک گفت: به نظرتون توی کدوم دستگاه بخونم؟ مامور فرهیخته گفت: مگه می خوای آواز بخونی؟ پسرک گفت: نه. می خوام فریاد بزنم از سر ِ درد. شما هم سر ِ شوق می آی. مامور فرهیخته گفت: پس اگه میشه توی دستگاه شور بخون. اولشم یه ذره تحریر بیا. باتوم رفت بالا و اومد پایین. پسرک با تحریر می گفت : آآآآآآآآآآآی ی ی ی ی ی ی ی ی. و به این ترتیب با رعایت کامل حق انتخاب، یکی از اغتشاشگران به سزای اعمالش رسید