۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

زندانبان همیشه در زندان است

به سمیه توحید لو و تمام زندانیان سیاسی
بیش از چهار سال از خاطرات شیرین انتخابات 84 گذشته است. هر چند که پایانی تلخ را بر آن متصور نبودیم. به همت سمیه توحیدلوی عزیز ستادی تشکیل شد با نام شکیل نسیم. نسل سومیهای یاریگر میهن. یادش به خیر باد تمام روزهایی که در ستاد حلقه شادمانی می زدیم و یار دبستانی می خواندیم. تمام صحبت هایی که در میادین و سطح شهر با مردم میکردیم تا قانعشان کنیم که به نامزد اصلاح طلبان پیشرو رای دهند و وقتی به ستاد برمیگشتیم خسته بودیم ولی افسرده نه. تیم فکری بسیار نیرومندی داشت ستاد نسیم با ایده های بسیار خلاقانه که میخکوبت می کرد که چه در سر می پرورانند این جوانان. قرارمان بود که اگر پیروز شدیم از حامی معین به منتقد او مبدل شویم و از او بخواهیم که پاسخ مطالباتمان را بدهد. حیف و صد افسوس که آن انتخابات منتج به شکست شد. ولی از آن روزهای حسرت دوستانی باقی ماندند مانا. دوستانی دوست داشتنی که مهربانیشان و انسانیتشان تو را نمک گیر محبتشان می کرد. مگر می شود که خوش قلبی زهرا بهروز آذر را فراموش کرد؟ مگر میشد تلاش پیر حسین لو را از خاطر برد؟ مگر می توانستیم از زحمات صحابه و امیرتنها به نیکی یاد نکنیم؟ و همه اینها به استقامت و ایستادگی سمیه توحیدلو و همسرشریفش ایمان شریفان نسب ممکن شد. این روزها خیلی از فرهیختگان و صاحبان فکر و اندیشه در زندان به سر می برند که یکی از آنها سمیه است. آقای بازجو! از نجابتش خجالت نمی کشی؟ هر سوالی که از او می پرسی قلبت جریحه دار نمیشود؟ حسن نیت را در چشمان معصومش نمی خوانی؟ اگر شرف داشتی که بازجو نمیشدی. آنهم بازجوی فرزندان پاک و صادق این ملک که جز به اصلاح امور سودایی در سر نمی پروراندند. اینروزها آنها در زندانی اسیرند که اندیشه کج تو و رهبران تو ساخته تا صاحبان اندیشه را به مسلخ برند. می دانم که تمامتان از عقده حقارت رنج می برید. هیچ گاه دیده نشده اید. کوته فکران را چه به دیده شدن؟ و حال از اینکه بلند اندیشان را با دستان بسته مقابل خود می بینید به شور آمده اید و طرب. می دانم که حتی یارای برابری با منطقشان را هم ندارید. یاد آن سکانس طلایی فیلم "سگ کشی" می افتم که آن مردک دیلاق ، گلرخ کمالی را به باد کتک گرفت. وقتی ورق برگشت، گلرخ خواست که مردک بزرگ اندام کوچک فکر را به شیوه خود او ادب کند. ولی از این کار سر ،باز زد. نگاهی به دوربین کرد و گفت: تو حتی اندازه ای نیستی که بزنمت. آقای بازجو! می بینی چقدر حقیری؟ می بینی اربابانت چقدر از تو هم حقیر ترند که شریف ترین فرزندان این خاک را به دست بی شرفان و بی شرمانی چون شمایان سپرده اند؟ اما نیک بدانید که به قول شاملوی بزرگ: " در شماره حماقت هایتان از گناهان کرده و ناکرده اینان نیز افزون تر است." پس به این بازی که به راه انداخته اید پایان دهید. هر چند به سر آخر بازی خود نزدیک و نزدیکتر می شوید

۴ نظر:

  1. سلام سعید .. خوبی ؟؟ سالمی ؟؟
    خوشحالم داری می نویسی ..

    کارت داشتم !
    با اون مسخره بازی 360 حسابی از هم پاشیده شدیم !
    آی دیت رو ندارم .. یا شاید هم گم کردم .. نمی دونم !

    kalhonaaho_m
    مهتاب

    پاسخحذف
  2. چقدر عکس پروفایلت قشنگه ...

    یادش بخیر ..
    چقدر دوست داشتم بیام ستادتون
    آدرسی که بهم داده بودی رو تو کیفم گذاشته بودم که بیام ..
    آخر هم نشد ..
    چقدر خوب بود او روزها و چقدر بزرگند این روزها ..
    چه بی نظیرند این آدم ها ..
    به امید رهاییشون ..

    پاسخحذف
  3. " زندانبان همیشه در زندان است "

    ...
    ......

    پاسخحذف
  4. بااینکه اسم منو جزء اون دوستای مانا و انسان نیووردی ولی مطلب خوبی بود و با اینکه اون روزها 2 ستاد نبودم ولی میفهمم چی میگی، یادش بخیر چه روزهایی! و چه اشاره خوبی به سکانس سگ کشی داشتی. نیکو

    پاسخحذف