۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

داستان یک اعتراف

به محمد علی ابطحی ِ جان و اعترافاتش که هیچ کس بدان باور ندارد

دخترک خیلی وقت بود که پدر را ندیده بود. نگذاشته بودند که پدر را ببیند. دلش برای دیدنش پر می زد. ولی اینبار می توانست او را در صفحه تلویزیون به نظاره بنشیند. پدر چقدر لاغر شده بود و چقدر شکسته. گویی این 40 روز، سالیان درازی بر عمر او افزوده. اشکی گوشه چشمانش دوید. یارای مقاومت در مقابل گریه را نداشت. سعی هم نکرد تا جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد.قطره اول که فرو غلطید گویی راهی باز شده بود تا چشمانش ببارند چون ابربهار. با خود گفت:بگذار پدر اعتراف کند گناهان کرده و ناکرده خویش را. مهم دیدن پدر است و کاهش فشار بر او. ای کاش می توانست فریاد بزند. ای کاش می توانست به پدر بگوید که به اندازه زجری که او این روزها کشیده و سختی زندان و شکنجه روحی و جسمی، به مادر و بچه ها هم در نبود او سخت گذشته. ای کاش می توانست بگوید هول و ولای بود و نبودت چگونه می تواند انسان را از درون شکسته کند. و ما برای اینکه دیگران به غم وجودمان پی نبرند مجبوریم خود را با روحیه نشان دهیم. سخت است پدر! مگر نه؟ پدر، بگو که در پی انقلاب مخملی بودی. بگو که به کشورت خیانت کردی. بگو که هیچ وقت خواهان اصلاحات نبودی. بگو که در پی پیاده کردن اهداف بیگانه در ایران بودی. راستی چه کسی باور می کند پدر؟ برای من همان پدر می مانی و برای کسانی که صاحب اندیشه اند تو یک قهرمان خواهی ماند. حتی اگر به تمام گناهان کرده و ناکرده اعتراف کنی. راستی پدر می دانی چه اندازه افتخار دارد این روزها دربند بودن در زندان جمهوری اسلامی؟ یادت می آید که از دربندان رژیم شاه میگفتی و چه با غرور؟ حالا حکایت همان است. تنها تاج پادشاهی تبدیل شده به عمامه ولایت مطلقه و ظلم همچنان ادامه دارد و ما به شما و تمامی زندانیان سیاسی ، چه به گناهان کرده و ناکرده اعتراف کنند یا نکنند افتخار می کنیم. راستی نگفتی چه کسی باور می کند پدر؟

۳ نظر:

  1. agha navidam..yadete? dar dastres nisti...man emailetam nadaram...bad az inke 360 pashid dige vel shodim..in maile mane khoshhal misham ye khabari bedi az khodet
    navidekhtiari@yahoo.com

    پاسخحذف
  2. اللهم اشغل الظالمین بالظالمین..

    پاسخحذف
  3. سلام. یا کامنت دونی شما خرابه یا من خیلی ناواردم!
    http://bisoorat.blogspot.com

    پاسخحذف