۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

قلعه حیوانات

این عکس محمد علی ابطحی روکه از زندان وبلاگش و به روز کرده می بینم یاد فصل آخر رمان 1984 می افتم. تصویری از یک زندانی با لپهایی گل انداخته در حالی که تصویری از رهبر ایران سلول او را مزین کرده.درست شبیه زمانی ِ که " وینستون اسمیت" در حالی که داره توی کافه به صدای رادیو گوش میده، به عکس "ناظر کبیر" خیره میشه. بقیه اش رو از زبان "جرج اورول" بخونید:
" به ((وزارت عشق)) بازگشته بود. همه چیز را به دست فراموشی سپرده و روحش به سپیدی برف بود. در جایگاه دادگاه علنی نشسته بود، همه چیز را اعتراف می کرد و همه کس را به همدستی با خودش متهم می کرد. به چهره غول آسا دیده دوخت. چهل سال طول کشیده بود تا یاد بگیرد که چه خنده ای در زیر آن سبیل مشکی نهفته بوده است. ای سوءتفاهم پرمهر! دو قطره اشک از گوشه های بینی او فرو لغزید. همه چیز بر وفق مراد بود. به "ناظر کبیر" مهر می ورزید".
وینستون به شرایط اعتراض داشت و می خواست وضع موجود را تغییر دهد. وقتی به زندان افتاد به قدری به او فشار آوردند که استحاله شد. آنها او را تغییر داده بودند. دیگر به "ناظر کبیر" عشق می ورزید و وجودش را از او می دانست. می بینید چه شباهت بی رحمانه ای وجود دارد بین وینستون و ابطحی؟ اما یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینست که ابطحی به مصلحت نشان میدهد که استحاله شده، تغییر کرده و به حقیقت پی برده است تا از غضب" ناظر کبیر" رهایی یابد.
پ.ن: جای "ناظر کبیر" در متن می توانید از" رهبر بزرگ" استفاده کنید. خواندن کتاب "قلعه حیوانات" و "1984" در این فضا عجیب می چسبد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر